افسانه تولد كوروش كبير
 
TNT IS BEST
بن بست ...
 
 

وقتي كوروش به دنيا آمد پدربزرگ مادري اش اژي دهاك با همه مغان درباري به شور و مشورت پرداخت،چون خوابي ديده بود كه سخت نگرانش كرده بود.بنا به گفته هرودوت : "اژي دهاك خواب ديد كه دخترش ماندانا به جاي فرزند بوته تاكي به دنيا آورد كه شاخ و برگهاي آن سرتاسر خاك آسيا را پوشاند." معبرين رسمي درباري كه از ايشان خواسته شد اين خواب ناخوشايند پادشاه را تعبير كنند.دل و جگر يك قرباني را كه بر طبق آداب و رسوم معمول ذبح شده بود با دقت تمام مورد مطالعه قرار دادند و به ولينعمت خود گفتند كه سلسله او روزهاي شوم و ناهنجاري در پيش خواهد داشت.سپس از تفسير آن خواب نتيجه گرفتند كه فرزندي كه از دختر پادشاه زاده شده است تمامي خاك اسيا را فتح خواهد كرد و قوم ماد را به بندگي خواهد كشاند . هرودوت به گفته مي افزايد: "اژي دهاك بچه را به يكي از بستگان خود كه منسوب به قوم ماد بود و هارپاگ نام داشت سپرد و به او فرمان داد تا بچه را به خانه خويش ببرد و بكشد." كوروش كودك براي كشتن زينت شد و به خانه هارپاگ منتقل گرديد وليكن از آنجا كه آن مرد نميدانست چگونه از اجراي اين فرمان ناخوشايند برآيد،گاوچراني را مأمور انجام اين كار كرد.گاوچران ميتراداتس "مهرداد" نام داشت و در جايي نه چندان دور از اكباتان زندگي ميكرد.هارپاگ وقتي اورا به حضور طلبيد بچه را به دستش داد و به او امر كرد كه وي را در بيابان رها كند، و در اين باره به او گفت : پادشاه ما مرا مأمور كرده است به تو بگويم اگر اين بچه را نكشي خود تو به جاي او به بدترين وضع كشته خواهي شد. مردك اين فرمان را شنيد و خود را ملزم به اطاعت از آن دانست. زوجه گاوچران بدبخت حامله بود و هر روز انتظار وضع حمل خود را ميكشيد.از قضا وقتي فارغ شد كه شوهرش ميرفت تا كوروش را براي كشتن تحويل بگيرد.دوباره قلم را به دست هرودوت بدهم: "وقتي ميتراداتس به خانه بازگشت زنش از او پرسيد كه هارپاگ به چه منظوري احضارش كرده بود.ميتراداتس نيز در جواب تمام داستان را براي زنش تعريف كرد و در آخر اظهار داشت: در بين راه آگاه شدم كه اين بچه،نواده دختري پادشاه خودمان است.زن ميتراداتس از وي خواهش كرد كه از كشتن بچه منصرف شود ولي ميتراداتس به هيچ وجه حاضر نبود درخواست زنش را بپذيرد چون فكر ميكرد هارپاگ حتما جاسوساني به دنبال وي خواهد فرستاد تا ببينند او فرمان ارباب خود را چگونه اجرا ميكند.وقتي زن ديد كه نميتواند شوهرش را به قبول خواهش خود وادار كرد گفت : "حال كه تو جدأ ميخواهي بچه را بكشي پس آنچه به تو ميگويم انجام بده.من در غياب تو بچه اي مرده زاييدم.تو آن بچه كه مرده است را به جاي اين يك در بياباني كه جانواران درنده زياد باشد بگذار.آن وقت ما اين نواده پادشاه را به جاي فرزند خودمان مي پرورانيم." ميتراداتس اين خواهش را پذيرفت و جامه هاي زينتي را به تن كودك مرده كرد و نواده پادشاه را به زنش داد و كودك مرده را در بيابان گذاشت.و اين بود افسانه تولد كوروش.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 20:52 :: توسط : Ramin TNT

درباره وبلاگ
سلام من رامينم.به وبلاگ من خوش آمدید،اميدوارم از مطالب لذت ببريد.نظر يادتون نره! در ضمن اگر مشكلي ديديد به 09363731899 پيامك بدهيد. لطفا به آدرس جديد مراجعه كنيد www.TNT1.Blogfa.com
نويسندگان


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 49757
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1